گودزیلای کشاورزی، تمدن ایران را منهدم می کند؟!
عصر ایران - بزرگ ترین بحران کشور که همانند آتشی زیر خاکستر در کمین تمدن و موجودیت ایران نشسته،"کمبود آب" است.
این بحران وقتی جدی تر می شود که به یاد بیاوریم تغییرات اقلیمی جهانی، در حال کوچ دادن ایران از زمره کشورهای نیمه خشک به گروه سرزمین های خشک است.
کاهش سال به سال میانگین بارندگی ها در کشور نیز موید این مدعاست. آخرین آمار حاکی است از ابتدای سال آبی جاری(اول مهر93) تا 14 مرداد 94، میزان بارندگی در کشور نسبت به میانگین کل 20 درصد کاهش داشته است و این روند همچنان ادامه دارد.(+)
کمبود منابع آبی باعث برداشت بی رویه از منابع زیر زمینی شده است به گونه ای که برداشت آب به ذخایر استاتیک رسیده است و یک پنجم آن نیز برداشت شده است.(+) ذخایر استاتیک پشتوانه آبی کشورند و میلیون ها سال طول کشیده که شکل بگیرند.
بی هیچ تعارفی باید گفت که با تشدید این وضعیت، آینده ایران چندان مطلوب نخواهد بود:
* بسیاری از روستاها خالی از سکنه و مخروبه خواهند شد.
* زمین های کشاورزی زیادی به بیابان های بی آب و علف تبدیل می شوند. دامداری از بین می رود و بحران تأمین مواد غذایی تشدید خواهد شد.
* انتقال آب های سطحی از نقطه ای به نقطه دیگر به دلیل کمبود فراگیر آب، ممکن نخواهد بود یا با درگیری های سیاسی و اجتماعی جدی همراه خواهد شد؛ درگیری هایی که به نزاع های گسترده فیزیکی نیز منجر خواهند شد.
* بسیاری از شهرهای ایران به ویژه در مرکز کشور، قابل سکونت نخواهند بود.
* با از بین رفتن پوشش های گیاهی، بلایایی مانند توفان شن، فرونشست زمین، آتش سوزی گسترده تر جنگل ها و سیلاب های مقطعی و در عین حال ویرانگر در کشور امری متداول خواهد بود.
* صنایع آب بر، به رکورد مبتلا خواهند شد.
* آب آشامیدنی جیره بندی خواهد شد.
* تنش های سیاسی و امنیتی با کشورهای همسایه بر سر منابع آبی مشترک به حداکثر خواهد رسید.
* مهاجرت از مناطق بی آب به مناطق کم آب و سپس تلاش برای مهاجرت از کشور افزایش می یابد.
* نارضایتی عمومی و امکان تنش های اجتماعی و سیاسی بالا می رود.
* ...
این ها تنها بخش هایی از ماجرایی است که بی هیچ تعارفی در انتظار ماست مگر این که تدبیری جدی اندیشیده شود و مشکل به طور ریشه ای حل شود.
ریشه مشکل این است که کشاورزی در ایران، تبدیل به "هیولا"یی شده که هم در حال نابودی خود است و هم اضمحلال حیات جمعی و تمدن ایران را هدف قرار داده است.
قبل از پرداختن به این موضوع ، به این سوال فکر کنید: اگر کسی سد لتیان را با 95 میلیون متر مکعب آب در پشت آن منهدم کند، چه واکنشی در کشور صورت می گیرد؟ آیا مردم نگران و رسانه ها حساس نمی شوند؟ آیا تمام دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی شبانه روز به دنبال متهم نمی گردند؟ آیا دولت نشست اضطراری برگزار نمی کند؟ آیا مجلس جلسه فوق العاده تشکیل نمی دهد؟ آیا قوه قضاییه این "پرونده ملی" را خارج از نوبت رسیدگی نمی کند و هزار آیای دیگر؟!
خبر فاجعه بار این است که هیولای کشاورزی در ایران، سالانه 715 سد لتیان را منهدم می کند، درست مانند فیلم های گودزیلایی! و همه ما چنان از کنار این « اَبَرفاجعه » با بی اعتنایی می گذریم که گویا آب از آب تکان نخورده است!
در ایران سالانه حدود 93 میلیارد متر مکعب آب مصرف می شود که 86 میلیارد مترمکعب آن به بخش کشاورزی اختصاص می یابد و بخش کشاورزی هم که گویا در اعماق تاریخ متوقف شده و با همان روش های زمان مادها آب را مصرف می کند، 68 میلیارد متر مکعب از این آب ها را به هدر می دهد.(+)
اگر اسم این وضعیت برای کشور کم آبی مانند ایران، فاجعه و مصیبت نیست پس چیست؟! بخش کشاورزی سالانه معادل 715 برابر حجم مفید مخزن سد لتیان تهران، آب هدر می دهد. اگر حمله نظامی خارجی هم صورت بگیرد، چنین خسارتی وارد نمی شود.
بار دیگر به فهرست مصائبی که در صورت عدم مدیریت صحیح منابع آب در انتظار کشور است نگاه کنید! آیا نمی ارزد و نباید به خاطر جلوگیری از سرنوشت شومی که در انتظارمان است، از همین امروز و از همین لحظه، کاری اساسی برای مهار هیولای کشاورزی انجام داد؟!
نیاز به خلاقیت خاصی هم نیست؛ دنیا سال هاست که این موضوع را حل کرده است و با روش های مدرن آبیاری، هم هدر رفت آب را تا 80درصد کاسته و هم میزان محصولات را افزایش داده است. این فناوری ها در ایران هم وجود دارند و قابل اجرا هستند. فقط اراده می خواهد و منابع مالی.
اگر اراده مبتنی بر دانش و آینده نگری باشد، می توان امیدوار بود که با توجه به شرایط جدید کشور در دوران بعد از تحریم ها، منابع مالی را نیز تأمین کرد و با همیاری فعالان بخش کشاورزی، در یک "برنامه واقعاً فوری و اضطراری" ، سیستم آبیاری را از سنتی به مدرن تغییر داد.
هر هزینه ای هم برای این کار - هر چند ارقام میلیارد دلاری - با توجه به این که قرار است نه بخش کشاورزی که "ایران" و آینده ایران را نجات دهد، نه هزینه که سرمایه گذاری برای "نجات ملی" است.
بی گمان اگر بخش عمده پول های ایران که قرار است در پی توافق آزاد شود، به کار مهار هیولای پرمصرف کشاورزی بیاید و آبیاری در ایران را مدرن کند، راهبردی ترین و عاقلانه ترین کار انجام شده است.
تعارفی در کار نیست؛ گودزیلا هر سال 715 سد لتیان را ویران می کند تا مصائبی که در سطرهای بالا بدان اشاره شد بر سر ملت ایران بیاید و تمدن ایران بعد از هزاران سال در اواسط قرن 21 میلادی، از بین برود. اوضاع بسیار اورژانسی تر از آن است که تصور می شود.
عصر ایران-تماشای نمایش «فصل شکار بادبادکها» که از 22 تیر ماه در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفته است توفیقی است که به تازگی دست داد؛ کاری از جلال تهرانی با تنها یک بازیگر و فرصتی تا هم از دنیای واقعیت و سیاست فاصله بگیریم و کام خود را از ادبیات و هنر سیراب کنیم.
خیلیها البته نمایش های کم بازیگر و با دکور ثابت را نمیپسندند و بیشتر دوستدار تئاترهای فاخر و پرهزینه و پربازیگرند که صحنه و دکور مدام تغییر کند.
«فصل شکار بادبادکها» چنین نیست و از ابتدا تا انتها تنها یک پرسوناژ دارد که ممکن است برای برخی خسته کننده باشد و بعضی همچون این نویسنده بپسندند و با آن همراه شوند و لذت ببرند.
انگیزه این نوشته اما نقد نمایش نیست که از تخصص این قلم خارج است. اما وقتی بازیگری 90 دقیقه یک تنه اجرا و ایفای نقش می کند نمیتوان به احترام تلاش او که هر شب تکرار میشود سخنی نگفت.
در روزگاری که پاره ای بازیگران جوان به صرف برخورداری ازچهره مناسب و گاه ناتوان از ادای دو جمله درست در برابر دوربین قرار می گیرند و با چند برداشت، بازیگر فیلم و سریال شناخته می شوند و به شهرت می رسند و تصویر آنان روی جلد نشریات می نشیند و به برنامه های مختلف تلویزیونی دعوت می شوند با مشاهده بازی بهنوش طباطبایی می توان دریافت که تفاوت از کجا تا کجاست.
تفاوت است میان بازیگری که از کودکی در مدرسه تئاتر و ادبیات درس خوانده ( ولو در دانشگاه به رشته دیگری مشغول بوده باشد) تا کسانی که تنها به خاطر جاذبه های بصری وارد این عرصه شدهاند و با خواندن بیگانه اند. این تفاوت در تئاتر خود را به تمامی نشان میدهد. آنجا که بازیگری متنی سنگین را بیش از یک ساعت اجرا میکند بدون حتی یک اشتباه یا اصطلاحا بی آن که یک بار تپق بزند.
متنی که شاید برخی از گویندگان صدا و سیما از عهده خواندن آن از روی کاغذ یا مونیتور هم بر نیایند.
همزمان با اجرای این نمایش این خبر هم منتشر شد که بهنوش طباطبایی از بازی در فیلم جدید ابراهیم حاتمیکیا (بادیگارد) انصراف داده چون سرگرم ایفای نقش در این تئاتر است و خود را تا سوم شهریور متعهد می داند.
این که بازیگری تئاتر را با زحمت بسیار بیشتر و دستمزد بسیار کمتر بر ایفای نقش دریک فیلم سینمایی ترجیح دهد نیز قابل توجه است.
پس جا دارد به سهم خود به تلاش بازیگری که در عین برخورداری از وجاهت چهره، کار هنری را به غایت جدی میگیرد و یک ماه است هر شب متن سنگین یک نمایش تکبازیگر را روی صحنه و زنده اجرا می کند احترام بگذاریم و انصراف از ایفای نقش در فیلمی که قطعا انرژی کمتری از او میگرفت را نشانه دیگری بر بها دادن به نفس هنر نمایش بدانیم.
شاید این خرده بر نوشته وارد آید که تئاتر را در وهله نخست باید متعلق به کارگردان دانست.آری، اما جلال تهرانی با تئاتر شناخته میشود و دست به انتخاب نزده است. حال آن که بازیگر او انتخاب کرده و احترام تماشاگر را از این رو هم بر می انگیزاند و البته که کارگردان است که بازی میگیرد.
از زبان کسانی شنیدم که در میانه نمایش آن را خستهکننده دانستند اما سالن را ترک نکردند و تا پایان ماندند زیرا نمیتوانستند به آن همه جدی گرفتن نقش احترام نگذارند.
سینما، تئاتر و سریال های تلویزیونی ما به بازیگرانی نیاز دارد که به جز شهرت و دستمزد، عاشق وشیفته کار هنری هم باشند. اگر از اقبال مردم به پارهای فیلمها و نمایشها و سریالها کاسته شده یک دلیل می تواند این باشد که برخی بازیگران ،خودشان به حرفهشان احترام نمیگذارند.
کما این که راز محبوبیت چهرههایی چون فاطمه معتمد آریا ، مهدی هاشمی و گلاب آدینه و بسیار کسان دیگر که مجال ذکر نام همهشان نیست نیز در این است که نقش خود را بسیار جدی میگیرند و از جان مایه میگذارند.
سال ها پیش در یکی از جشنوارههای فیلم فجر خبرنگاری از خانم ثریا قاسمی پرسید: «چرا در این فیلم (مارال) این قدر مایه گذاشتید و انرژی صرف کردید؟ در حالی که با تلاش کمتر هم، شدنی بود. آیا به خاطر این است که به سیمرغ امسال چشم دارید؟!»
خانم بازیگر پاسخ داد: «بحث جایزه و سیمرغ نیست. هر چند آن را حق خودم میدانم . اما بیشتر برای آن بود که ثابت کنم بازیگری در وهله اول سواد میخواهد. بازیگر باید کتابخوان باشد. باید خیلی زحمت بکشد. چشم های روشن و قدری زیبایی کافی نیست».
بهنوش طباطبایی در نمایش «فصل شکار بادبادک ها» زحمت میکشد. آن قدر که تماشاگر گاه نگران او میشود.
با این وصف میتوان انتظار داشت که این چند سطر را به عنوان یادداشتی درباره یک تئاتر تلقی نکنید. بلکه به حساب ستایش مسوولیت شناسی بگذارید.
جامعه ما در بسیاری از سطوح، مسوولیتگریز شده و ریشه بسیاری از نابسامانی ها هم در این است که افراد، کاری را که به آنها محول شده درست و دقیق انجام نمیدهند.
ممکن است این نمایش، شما را به تمامی درگیر نکند. ممکن است گونه های دیگری را دوست داشته باشید. حتی گاهی احساس کنید یکی دارد از روی یک کتاب برای شما می خواند. ولی امکان ندارد با خود نگویید این خانم خسته نشد؟!
در میانه تئاتر و جایی که بازیگر آب مینوشد صدای خانم مسنی را شنیدم که می گفت: بخور مادر! هلاک شدی...